ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب
نشان زلف دلبری، ز بخت من سیه‌تری
بلا و غم سراسری، تیره همچون آهی ای شب
کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من، جانم از غم کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از یادم
سیه شد روزم
بی مه رویش دمی نیاسودم،
به سیل اشکم گواهی ای شب
او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او،
محنت و خواری بردم بی او مُردم
بی او بی رخ آن گل دلم به‌جان آمد،
 دگر از جانم چه خواهی ای شب

 

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عرفان کربلا دانش پرستاری: از کلاس درس تا جامعه فروشگاه ارزانی97 به اندیشان ایران تراول صنعت گردشگری تور هتل پرواز نشریه پیک دانش شیرین بانو نقد چین